این نیز بگذرد

این نیز بگذرد

۱۹ مطلب با موضوع «مطالب متفرقه» ثبت شده است


وقتی که نوجوان بودم یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بود و به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند. شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال سن داشتند و لباس هایی کهنه و در عین حال تمیز پوشیده بودند دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند صحبت می کردند؛

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۲۱
مصطفی شفیع‌زاده


پیرمرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت؛ روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیرمرد آمدند و گفتند: عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۱۷
مصطفی شفیع‌زاده


تو خودت می دونی من این همه پول ندارم، پس واسه چی مهریه تو گذاشتی اجرا؟! پیرزن لبخند موزیانه ای زد و در برابر دستبند زدن مامور به شوهر پیرش هیچ چیز نگفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۱۲
مصطفی شفیع‌زاده

خوشبختی چیزی است که همه دوست دارند داشته باشند. ممکن است فردی موفق باشید یا پول بسیاری داشته باشید، اما بدون خوشبختی بی‌معنا و مفهوم خواهد بود. به همین دلیل تصمیم گرفته‌ایم کمی به معنای خوشبختی بپردازیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۶
مصطفی شفیع‌زاده

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر! داستان کوتاه
پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.
ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. داستان کوتاه
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!
با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود.
بعد پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۵:۲۳
مصطفی شفیع‌زاده


زمانی که در جلسات دفاع از پایان نامه حاضر می‌شویم، عمده ایراداتی که به پایان‌نامه گرفته می‌شود، ایرادات شکلی آن است. وقتی که کتاب‌های مختلف را ورق می‌زنیم، می‌بینیم که خالی از ایرادات شکلی نیستند!

به راستی چرا؟!

چرا حتی این ایرادات در کتب اساتید برجسته نیز مشاهده می‌شود؟!

عموماً دلیل عمده آن، دقت نکردن تایپیست در تایپ مطلب عنوان می‌شود.

امروز برای دوستان عزیز، افزونه ای معرفی می‌کنم که بسیاری از مشکلات را می‌تواند رفع کند.

نرم‌افزار «ویراستیار» افزونه‌ای برای مایکروسافت وُرد است که برای استفادهٔ کاربران فارسی‌زبان طراحی شده است.

از قابلیت‌های ویراستیار می‌توان به اصلاح خطاهای املایی، اشتباهات ویرایشی و نشانه‌گذاری، و نیز استانداردسازی متون فارسی اشاره کرد.

فهرست کامل قابلیت‌های ویراستیار را می‌توانید در صفحهٔ قابلیت‌ها‌ی ویراستیار ببینید.

ویراستیار به‌صورت رایگان و متن‌باز عرضه می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۱۶
مصطفی شفیع‌زاده

1. مرد را به عقلش نه به ثروتش

2. زن را به وفایش    نه  به جمالش

3.  دوست را به محبتش نه به کلامش
4. عاشق را به صبرش نه به ادعایش

5.   مال را به برکتش نه به مقدارش

6.  خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

7.  اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش

8.  غذا را به کیفیتش نه به کمیتش

9. درس را به استادش نه به سختیش

10.  دانشمند را به علمش نه به مدرکش

11.  مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش

12.  نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش

13.  شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش

14.  دل را به پاکیش نه به صاحبش

15.  جسم را به سلامتش نه به لاغریش

16. سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۱۹:۳۰
مصطفی شفیع‌زاده


چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , 3نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود ,,

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم ,, به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد , ,,,

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۴۳
مصطفی شفیع‌زاده

آورده اند مردی از ابنای روزگار

یک روز گشت بر خرک لنگ خود سوار

 

بانوی خویش و نیز کمی خرت و پرت را

آورد و ترک آن خر بی چاره کرد بار

 

در بین راه خویش رسیدند از قضا

آن دو به پیرمرد غریبی که بود زار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۰۸
مصطفی شفیع‌زاده