قسم به جانِ تو دیگر خزانِ من حتمی است
وقوع فاجعه در بوستان من حتمی است
به باد رفتن و پَرپَر شدن در این شبها
برای لحظه هایِ عمرِ بی توانِ من حتمی است
تمام هستی من خانه زادِ چشمانت
بی تو سفر کردنِ جسم و جانِ من حتمی است
آن زمان که تو باشی بین دیوار و در
دستِ اجل رسیدن به گریبانِ من حتمی است
پشت آن دری که تویی گر شعله ور شود
رسیدنِ دستِ شعله به دامانِ من حتمی است
وقتی که تو در کوچه تنهایی و اعدا
به عرش رفتنِ بانگ و فغانِ من حتمی است
کبودی و وَرَم هایت گر بپوشانی از من
آشکار شدنش آخر برایِ چشمانِ من حتمی است
زمانِ غسل و دفنِ شبانه ات بانو
گریه و اشکِ بی امانِ من حتمی است
من دانم که به زودی می روی و بدان
بعدِ تو بی کس شدن درجهانِ من حتمی است
بار سفر بستی و می روی از دنیا
بعدِ تو عشق و صفا رفتن از روانِ من حتمی است
با چنین ظلمی که گشت در حقَّت فهمیدم
در کربلا سر بریدن حسین جانِ من حتمی است
گر سال ها بگذرد از این روزگار زهرا جان
گرفتن انتقام تو با شیعیانِ من حتمی است
..............................................................
شعر از: خادم الحسین
1392/01/06
برگرفته شده از khademolhosein.blog.ir