نامهای به حضرت زهرا سلام الله علیها- ایّوب پرند آور
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بی بی! سلام، شب شده و کرده ام هوات
گفتم یکی دو خط بنویسم که از صفات،
کم کم زلال تر شوم و مثل آینه
روحم جلا بگیرد و از برکت دعات
مثل پرنده ها بپرم سمت آسمان
مثل فرشته ها بزنم بال در هوات...
بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگو
از زخم های کهنه تر از چادر سیات،
که خاکی است و بوسه شلاق می خورد
از آتشی که شعله زد از گوشه ردات...
مولا کجاست؟ زخم دلش را چه می کند،
آن شیر زخم خورده صحرای عادیات؟
از من سلام و عرض ارادات و بندگی
حتما ببر به خدمت چشمان مرتضات...
ما را ملال نیست به جز دوری شما
خوبند بچه هام... به قربان بچه هات...
جانم فدای زخم تو ای کاش پشت در،
زیر فشار خرد کننده خودم به جات-
بودم که تازیانه و سیلی به من خورد،
تا از کبود فاجعه می دادمت نجات
یا اینکه زهر شعله آتش به من رسد
خاکسترم بسازد و ریزد به خاک پات...
اما چه حیف، روی تو نیلی شد و من آه...
ماندم به حسرتی که دهم جان و دل برات...
من نذر کرده ام که شود پهلوی تو خوب
من نذر کرده ام که خدایم دهد شفات
این نامه محتوی کمی خاکی تربت است
مال زمین زخمی غم، مال کربلات
گفتم برایتان بفرستم که تا مگر
مرهم شود برای همان زخم شانه هات...
قربان این غمت که گره خورده بر دلم
قربان این جنون که مرا می دهد حیات
یک لحظه صبر کن و... ببین راستی... عزیز
بین من و شما نکند خط ارتباط،
یک لحظه قطع گردد و سرگشته تر شوم،
لطفا بگیر دست مرا، اِهدِنَا الصِرّاط...
می ترسم اینکه گم بکنم شهر ندبه را
می ترسم اینکه گم بکنم کوچه سَمات
می ترسم اینکه باز در انجام واجبات
یا اینکه در تداوم ترک محرّمات
از من قصور سر زند وای وای وای
شرمنده تو گردم و آن چشم پر حیات...
بی بی! مباد آن که فراموشتان شود
جان حسین جان حسن حاجت گدات...
خیلی ببخش طول کشید و اذان صبح-
آمد و این موذن و حیِّ عَلَی الصّلات...
من هم که با این همه واگویه خوانی ام
خیلی شدم مزاحم ساعات اِلتجات
پس بیشتر عزیز! مزاحم نمی شوم
قربان چشم های همیشه خدا نمات...
بلوار نخل، کوچه هفتم، پلاک شعر
باشد نشان خانه من توی کائنات
چشم انتظارمت که جوابی به من دهی
با دست خط سبز، که جان را کنم فدات
دارد تمام می شود این نامه... والسلام
امضاء...
خط فاصله...
ایوب...
خاک پات...